دیدی می گن معذرت می خوام خوب باشه من بخشیدم ولی نمی تونم واقعا ببخشم یه روز که تو افتاده بودی به سرفه من هم می گفتم به درک ولی هنوز یه کوچولو دوستت داشتم انگشت هامو بهم قفل کرده بودم تو به ضمیر نا خود آگاه اعتقاد داری شاید خودم نمی فهمیدم ولی دعا می کردم یکی بهت کمک کنه چون چشم هات قرمز هم شده بود اگه حتی می مردی یکی دیگه تو رو از روی زمین بلند می کرد صدات می زد زنده یی
به مرور زمان می فهمی چرا تا این حد کینه ام قدر شتر بزرگه خوب خودم نمی دونم چرا هنوز گاهی دلم تنگ باشه یک روزی می خوام به سمتت برگردم صدات بزنم ولی ساکت من و تو از کنار هم رد می شدیم همش می گفتم
سه شنبه بیستم اردیبهشت نود و هفت
فعلا باید برم سر کلاس البته بهونه است فعلا سخته بنویسم
#سر دلبرانه مرده
درباره این سایت