کاش به قاصدک راز نمی گفتم شاید زود باورم قاصدک ها گم نمی شن اما خیلی دیر شده برای نجات رازم ، نمی تونم بنویسم از این راز یا حتی حرف بزنم فقط می تونم نگاه کنم امان از چشمای راست گوی من که باز حرف دلم رو فریاد می زنه به خاطر همین ساکت همیشه سر به زیرم و چشم می م
از یه جای به بعد دیگه خود خودم قاصدک لج بازی شدم که سرگردون شد ولی تن داد به دست هایی که مچاله اش می کردن و به بادش می دادن
یه قاصدک همیشه مسافرم و هیچ وطنی در قلب کسی ندارم من غریب این شهر ویرانم اما هنوز امید دارم برسم به دشت لاله ها،تنهایی بچرخم و برقصم شاید داغ قلب زخمی من مدوا شد فقط یه قاصدک می دونه درد از هم پاشیدن یعنی چی
نه نه دیگه کسی نمی تونه آرزو کنه و با غمزه لب غنچه کنه تا من رو بسپاره به آوارگی یا حتی من رو بچینه رهام کنه به حال سردرگمی
من خودم یه روز واقعا می رم حتی دل می زنم به یه طوفان رویایی ولی در واقعیت چمن لجنی زیر چکمه های بی لطف این آدما قتل و عام نمی شم
در حال نوشتنم شاید همین روزا یا حتی دو ساعت دیگه توی وبلاگ ارسالش کنم شخصیت اصلی مو بهتر از خودم می شناسم
شاید اسمش رو قاصدک گذاشتم به هر حال هنوز امید دارم به رخت بر بستن و من گمم در کلمات تنیده ی یک عنکبوت شاید تن قاصدک اسیر شده در تار آوازش اما دستی نمی خواند برای رهایی اما او روزی با یک نسیم رها خواهد شد شاید زمین بخورد اما نمی توانی اسیرش کنی بند بندش را برای رویاهای بی فایده خودت از هم جدا کنی به پیر به هر چه که تو می پرستی من قاصدکم و رها منم از تن تو و دستان آرزومند تو
@the52hertzalone1
#انتشارات_پنجاه_دو_هرتز_تنهایی
#the52hertzalone
#the52hertzwhale
درباره این سایت